کد مطلب:223240 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:167

موقعیت سوم: ناکامی در هدف و بازگشت به مواضع نیاکان

موقعیت سوم: ناكامی در هدف و بازگشت به مواضع نیاكان (شهادت إمام رضاعلیه السلام )

هدف مأمون از واگذاری ولایتعهدی به علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام كاملاً روشن بود. او علاوه بر مأیوس كردن دسیسه چینان بغداد كه سرگرم كودتایی بر ضد وی بودند، قیامهای علوی را آرام ساخت و إمام علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام را بلاگردان قرار داد تا خود را از مخاطرات دشمنانش مصون نگه دارد. ولایتعهدی علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام در شرایطی كه اقبال مردمی از بنی عباس فرورجال الكشّی: كرده بود و خود نیز آهنگ جدایی از پیكره خاندان عباسی نواخته بود بیش از یك عامل بازدارنده برای مأمون كارایی داشت. مأمون در زیر لوای اقتدار معنوی إمام به خود وحكومتش مشروعیت می بخشید. این اعتبار علاوه بر استحكام پایه های حكومت مأمون ضعف هویّتی او را كه ناشی از بی اصالتی خاندان مادری اش بود، جبران می كرد. آنچه منابع، درباره گرایش و اظهار علاقه مأمون به خاندان علیّ بن أبی طالب بیان كرده اند بدون در نظر داشتن موقعیتهایی كه مأمون در آن قرار داشت و بی توجه به نیازمندی او برای رسیدن به شرایط مطلوب، جویندگان حوادث این برهه از تاریخ سیاسی اسلام را دچار نوعی تناقض می كند. پرواضح است كه محور این تناقض را در پذیرش ولایتعهدی از سوی علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام نباید جست بلكه آن را باید در شخصیّت مأمون یافت او سیاستكاری مكار بود و خود را فرهیخته ای وانمود می كرد كه هدفی جز خدمت به خاندان علیّ بن أبی طالب و جبران ستمهایی كه نیاكانش بر این خاندان روا داشته اند ندارد.

( تذكرة الخواص به ضمیمه مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، ص 355؛ بحار الأنوار: 12/علیه السلام - صلی الله علیه واله 28. )

مسلماً، پرهیزكاری او در نوجوانی نسبت به امین و سایر خلفای سلفش و اوقاتی كه مأمون صرف فراگیری علوم می كرد و نیز سایر جنبه های فردی او كه نوعی تقدس و تعالی به او بخشیده بود از عواملی است كه این چهره مأمون را قوّت می بخشد و این خصلتها در تحلیل و بررسیهای تاریخی، مورّخان را به یك سونگری كشانده و آنها را از شناخت چهره واقعی مأمون بازداشته است. با انتخاب إمام علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام به ولایتعهدی، مأمون به اهداف عمده خود دست یافت. این عامل سوم اگر چه توانسته بود در كوتاه مدت رقبای عباسی را از صحنه خارج كند و مدعیان علوی را خلع سلاح نماید، اما خود شرایط دیگری را فراهم آورد كه عملاً مأمون را در ازای امتیازهای كوتاه مدت با شكست های اساسی روبرو ساخت. در واقع ولایتعهدی إمام علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام برای مأمون یك شمشیر دو دم بود كه دم آشكار آن در راستای اهداف مأمون قرار داشت (آن چنان كه او محاسبه كرده بود) اما دم پنهان آن در مسیری بود كه إمام علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام آن را هدایت و رهبری می كرد (بی آنكه إمام علیه السلام خواسته باشد با پذیرش ولایتعهدی این موضع را اتّخاذ كند، بلكه بعد از پذیرش تحمیلی ولایتعهدی، همچنانكه از قبل مواضع خود را درباره ولایتعهدی اعلام كرده بود، این سیاست را نیز بعداً ادامه داد). هدف إمام علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام همواره اثبات حقانیت ولایت و امامت خاندانش بود آن چنان كه در طول مسیر سفرش از مدینه به مرو شاهدش بودیم. حادثه نیشابور و حدیث سلسلة الذهب و همچنین دست نوشته و بیانیه افشاگرانه إمام در پشت عهدنامه ولایتعهدی از جمله صریحترین مواضعی است كه امام علیه السلام اتّخاذ كرد. اهداف إمام نه تنها شاهرگ حیاتی مأمون را می زد، بلكه ریشه های بنیادین حیات سیاسی حكومتی بنی عباس را یك جا قطع می كرد.

پرواضح است كه مخالفت عباسیان متعصّب بیجا نبود، آنها یا از سر تعصّبی كه داشتند و یا براساس تحلیلهای حساب شده به این واقعیت پی برده بودند كه ولایتعهدی إمام علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام یك خطر كاملاً جدّی است و حتی بعضی از آنها تا پای جان برای اثبات این واقعیت با مأمون جدال كردند و بی جهت نبود كه خاندان عباسی برای حفظ بقای خود با إبراهیم بن مهدی دست بیعت دادند و گروهی نیز در دارالخلافه مأمون با ابزار اعتراض و مخالفت كوشیدند مأمون را از این خطر آگاه كنند. مأمون در موقعیتی قرار داشت كه این تهدید را علی رغم كیاستش احساس نمی كرد، چرا كه او دم پنهان شمشیری را كه به دست گرفته بود نمی دید و بیشترین توجه او در آن زمان به دم آشكار آن معطوف شده بود و با همه قوا قصد داشت بر پیكره عباسیان بغداد كه همواره او را حقیر می شمردند زخم بزند و عقده های روحی و روانی خود را التیام بخشد و از سویی خود را از آسیب علویان در امان نگاه دارد. این عوامل یعنی انتقام و ایمنی به گونه ای كام او را شیرین ساخته بود كه تلخی و سوزش زخمهای تیغ پنهان را احساس نمی كرد. اما هنگامی كه طعم آن شیرینی پایان پذیرفت جلوه های تلخی تیغ پنهان، ظاهر شد و مأمون دریافت كه ولایتعهدی عملاً نه تنها سپری بلاگیر نبوده، بلكه عاملی برای نفوذ شخصیّت علمی و معنوی إمام علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام در جامعه و حتی در میان مخالفان مذهبی و سایر ادیان و فرق اسلامی در مناظراتی كه عمدتاً از سوی مأمون برگزار می گردد ( عیون اخبار الرضا7، 448/2 - 427، 476/7؛ بحار الأنوار: 260/12 - 236؛ الارشاد، 251/2؛ منتهی الآمال، ص 326، 341 - 329؛ حدیقة الشیعة، ص 653. )

تبدیل شده است، تا جایی كه این نفوذ در میان پیكره حكومت او نیز به چشم می خورد. از سوی دیگر مأمون با ولایتعهدی إمام علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام پلهای پشت سر خود را ویران كرد و زمانی كه از حوادث بغداد آگاه شد و دانست كه سیاستهای جاه طلبانه فضل بن سهل و برادرش كه از بغداد تصویری آرام و مطیع ترسیم كرده بودند، دروغین است چاره ای جز بازگشت از مواضع اولیّه برای خود ندید، اما لازم بود این بازگشت تدریجی باشد، چرا كه او می خواست همان طور كه در آغاز بتدریج علَم گرایش به علویان را بالا برده بود، آن را به تدریج پایین آورد.

بنابراین، ابتدا فضل بن سهل را در حمام سرخس تیغ زد و از بیم افشای سیاست خود نسبت به فضل بن سهل و برادرش كه منشأ قدرت سیاسی و نظامی بودند مجریان طرح قتل فضل بن سهل را كه به قول طبری چهار تن از عاملان و خدم و حشم خود او بودند، گردن زد.

( تاریخ طبری، 11/علیه السلام 102؛ مناقب آل أبی طالب، 8/3علیه السلام 4؛ اثبات الوصیة، ص علیه السلام 20؛ تجارب الامم، صلی الله علیه واله /443. )

شرایط روحی مأمون بی شك در این زمان به یك شكست خورده ای می ماند كه می پنداشت فاتحانه از میدان بازگشته است و در افق آرزوهایش سرأبی یافته بود كه وسعت قلمرو غربی حكومتش و در پشت سرش سایه هولناكی از اقتدار علویان كه هم اینك خراسان (ایران) را پایگاه خود قرار داده بودند. او عمیقاً دریافته بود كه تاكنون بر روی طنابی بازی می كرده كه یك سرش در خراسان و سر دیگرش در بغداد گره خورده بود و برای رسیدن به هر كدام باید دیگری را قطع كند. بریدن از بغداد (عبّاسیان) او را به سمت علویان می كشاند؛ كسانی كه هیچ گاه مشروعیت او را پذیرا نبودند، به خصوص زمانی كه خود نیز بناچار لب به اعتراف و حقانیت خاندان علی علیه السلام گشوده بود.

در این شرایط مأمون بغداد را انتخاب كرد. او برای بازگشت از موضع گذشته خود، باید مانعی را كه بر سر روابطش با بغداد ایجاد كرده بود از میان بردارد و آن ماجرای ولایتعهدی علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام بود.

در این كار هیچ چاره ای جز توسّل به شیوه نیاكان خود نداشت، او با طرح توطئه قتل پنهانی إمام طی یك حادثه ای بظاهر طبیعی، إمام را به شهادت رساند. طرّاحی ماجرای شهادت امام علیه السلام به گونه ای ماهرانه بود كه حتی تا امروز بسیاری از مورّخان برای پیدا كردن ردّ پای او ناموفق مانده اند. مأمون با شركت در مرإسم تشییع جنازه آن حضرت و مجالس سوگواری كه خود ترتیب داده بود بسیاری از سوءظنهای ( تاریخ یعقوبی، 1/2علیه السلام 4. )

احتمالی را خنثی كرد. این اقدامات، آغاز راه تازه ای بود كه مأمون بعد از شهادت إمام رضاعلیه السلام در آن گام می زد، وی سرانجام آخرین حلقه اتّصالش به علویان را كه لباس سبز بود گشود و با بیرون كردن آن از تن برای همیشه لباس سیاه پوشید.

( كامل تاریخ اسلام و ایران، 303/10. )